حُزن آباد

Photo By Aria Mehrرفته بودیم حسن آباد برای خرید کاموا و میل بافتنی و غیره.. کنار پل مغازه های کاموا فروشی بود و سیل عظیم خانومایی که اکثرا چادری و مسن بودن. رفتیم تو یه مغازه مادرم میخواست چندتا کامواشو که قبلا فروشنده تو یه روز خلوت و آروم بهش گفته بود «اگه نخواستی بیار پسش میگیریم» رو پس بدیم! اما وقتی جریان رو شرح دادیم  با یه حالا بد و توهین آمیزی جواب سربالا داد! خلاصه منم یواشی به مادر گفتم بیا بریم ولش کن.. بعد از اونم به جاهای دیگه سر زدیم که اونجا دیگه فروشنده نزدیک بود مشتری خانوم خیلی پیر رو بزنه دیگه! و یه مغازه دیگه هم به این ترتیب دوباره با مشتری پیرزن دعوا کردن..البته من با اینکه بهم برخورده بود ولی بیشتر حق رو به فروشنده ها میدادم! نحوه رفتار خانومهایی که معلوم بود خیلی زود شوهرشون داده بودن و شاید متناسب با رشد جسمانیشون که در دوره نوجوانی به پایان میرسه، رشد و بلوغ اجتماعیشون هم در همون نقطه عطف بیشتر بالا نیومده و مشغله ذهنی جز زندگی خانواده شون نداشتن (البته این نسبیه، ولی در کل در خیلی موارد کیفیت جای خودشو به کمیت میده) همین مورد هم که درسشون رو تا دوره راهنمایی یا دبیرستان بیشتر ادامه ندادن یکی از پس رفتهای اجتماعی میتونه باشه.

این جهان کوه‌است و فعل ما ندا…. باز گردد این نداها را صدا (مثنوی)

من اون روز فهمیدم رفتار فروشنده های عصبی و پرخاشگر بازتاب رفتار همین خانومهای چادری و سمج خریدار کاموا بود. کسانی که به اصرار کامواهای زیادی مطالبه میکردن یا بعضیاشونم مثل ما(!) اومده بودن کامواهای دستخوردشون رو پس بدن(البته کاموای ما دستخورده نبود و محترمانه رفتار کردیم!!) و در راس همه اینها خانم هایی که تو این گیرودار چندتا کاموا هم بلند میکردن!

خواستم بگم چادر اگه حجاب برتر هست و مصونیت میاره ولی یه چیزی از اون واجبتر هم هست که علاوه بر مصونیت احترام و جامعه سالمتری هم در پیش داره! احترام بذار و درست رفتار کن تا احترام ببینی(البته من فکر نمیکنم خانومهایی که من دیدم از این رفتارها ناراحت شده باشند) این یه نمونه کوچکی بود که من اون روز دیدم. مشت نمونه خروار..

یاد اون پست قبلیم که درمورد سپاه دانش بود افتادم.. اینجا که تهران و پایتخته به این صورته وای به حال اون روستای دور افتاده و محرومی که چندسال باید زمان بگذره تا یه تحول مثبتی به غیر از اینایی که تو صدا و سیما فقط نشونشون میدن صورت بگیره و بفهمن چی میتونستن باشن و چی میتونستن پرورش بدن ولی متاسفانه آفت لعنتی که به جون این مملکت افتاده ای اجازه رو نمیده!

*این عکسی که گذاشتم از فلیکر و لینک دادم 2008 گرفته شده. اول شک کردم اینجا همونجایی که رفته بودم! خیلی عوض شده،چه حیف..

هنرمند پزشک روانی است

«فرویدیسم با اشاراتی به ادبیات و عرفان» اثر امیرحسین آریان پور

جنون و نبوغ

گاه بیماری های روانی متعالی می شود و به صورت جلوه های نبوغ در می آیند. زیرا ناخوشی های روانی به فعالیت متعالی روان نیز می ماند، زیرا هر دو منشایی واحد دارند(ناخودآگاهی) و فقط یکی تصفیه و تزئین شده و دیگری بی آرایه و پیرایه تظاهر کرده است. بنابراین تمام تجلیات ناخودآگاه -از جنون گرفته تا نبوغ- وجوهی مشترک دارند و به قول ارنست جونز » نباید فراموش کنیم که بیماری روانی جلوه ایست از همان نیروها و کشش هایی که منشا عالیترین خواست ها و کاملترین اقدامات نوع ما شده است.» هرگاه نتوان وازدگی را به وسایلی مثل خواب و خیال و بازی و شوخی و فعالیت های متعالی جبران کرد، ناخوشی روانی پرهیز ناپذیر است. پس وجوه عالی ناخودآگاه (نبوغ) و وجوه دانی آن (جنون) هر دو سر و ته یک کرباسند، و نوابغ و مجانین، هر دو دسته، از مردمان غیرمتعارف محسوب می شوند. بلفظ دیگر، نابغه مجنونی است که میتواند جنون خود را به دلخواه جامعه بیاراید.

هنرمند بیمار دردمندی است که برای تخفیف درد خود ناله میکند و درد دل میکند. ولی چون از تکلفات و تصنعات و قیود و عوارض بیگانه است و آنچه استاد ازل گفت بگو، میگوید، دردهایش به چشم دیگران بیگانه نمی آیدو پیامش مردمان را به همدردی و دلسوزی و رقت می آورد. از اینروست که هنر، زبان شیوای اعماق وجود انسانست، کهنه شدنی نیست، در هر زمان و مکانی فهم می شود و مفتاح چم و خم روان انسانی است.

هنرمند با آنکه بیماری رنجور است، پزشکی حاذق نیز می باشد. بیماریست که خود به موهبت طبابت آراسته است، زیرا «رنج کشیده طبیب است» و خود و دیگران را شفا تواند داد. هنگامیکه هنرمند به مقتضای وازدگی از عالم واقع میرمد و به عالم خیال می رود، از نیروهای ناخودآگاه سود می جوید و کامهای وازده را چنان می آراید که هم سانسور(واکنش مغز نسبت به اتفاقات ناخوشایند) مانع ابراز آنها نمی شود و هم در نظر دیگران خوش می آید و سبب اشتهار و افتخار او میگردد و محرومیت ها و نا خوشی های او را جبران می کند. در این صورت هنرمند آدم محرومی است که در عالم خیال منزوی می شود ، ولی پس از چندگاه به واقعیت باز می گردد؛ بیماریست که به مرگ پناه می برد و به نعمت «ولادت مجدد» و زندگانی نو نایل می آید.

یک اثر هنری وقتی درست به دل ما می نشیند و ما را تکان می دهد که بر الگوی روانی ما منطبق شود و زبان حال خود ما باشد.

ابداع هنری مستلزم عوامل و شرایط چندی است:

یکی از این عوامل وجود وازدگی های شدید است. تا کسی در زندگانی عملی محروم و وازده نشود، به عالم خیال رو نمی نماید، و تا خاطری مغموم و دلی پردرد نباشد، شعر و نقاشی و موسیقی نمی زاید. عامل دیگر ابداع هنر اتکا به ناخودآگاه است. کسانی که به اقتضای زندگانی اجتماعی از خویشتن خویش، از فردیت و انانیت و عمق وجود خود غافلند و کمتر مجال می یابند تا گوش به ناخودآگاهی فرادهند از ابداع هنر ارج دار قاصرند. زیرا چشمه زاینده هنر و سرمایه نبوغ و کرامت روان ناخودآگاه است.