زردِ قناری

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا پیش از هر فریادی لازم است

سرما زده و سوز ه و پاییز فراری
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری
اجاق خونه می سوزه و سرده ببین سرما چه کرده
ای وای از اون روزی که گردونه به کام ما نگرده
یخ بسته گل گلدون ها انگار
طوفان طبیعت رو ببین کرده چه بیداد
برگی دیگه نیست روی درختها سرماست فقط میون حرفا
هر چی که بوده توی طبیعت قایم کرده یکی میون برفا
در حسرت روزهای بهاری بق کرده قناری

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت ، در تهاجم با زمان آتش زدم ، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت، عشقم مُرد، یارم رفت

ترانه سرا: مسعود فردمنش