هستیم ولی نیستیم


یه جایی بود میگفت این رنگهایی که ما میبینیم و این دنیایی که ما از چشم و ذهنمون تصورش میکنم بواقع این شکلی نیست. یعنی سیستم ادراکی و حسی ما با این اندازه از تجزیه تحلیل دنیای ای به این بزرگی قاصر هست. یا مثلا میگن این دنیا برزخ یا جهنم دنیای پیشین دیگه ای بوده و یا ما زندگیهای مختلفی داریم و الی آخر… .

من خودم کلا هربار یه فکری به سرم میزنه، همیشه یه گوشه ذهنم درگیر اینجور مسائله و به نظرم هر کدوم از ما یه رسالتی داریم و تو این چند دهه زندگیمون باید ماموریتمون رو به پایان برسونیم. حالا هرچی که هست، ساده یا سخت، کوچیک یا بزرگ به هرحال در دراز مدت منش رفتاریمون و یا همون ماموریتی که رو این کره خاکی داریم مطمئنا دامنه اثراتش به مراتب وسعت داره. شاید خودمون متوجه نباشیم و انقد مشغله فکری داشته باشیم که دیگه جایی برای این حرفا نباشه ولی همین که به کسی خوبی میکنی یا حرفی به شخصی بزنی که کل زندگیشو تحت الشعاع خودش قرار بده و به کل مسیر زندگیشو عوض کنه همه نشون از اون هدفی میده که شما ناخواسته و یا شایدم آگاهانه اونی در زندگیت اجرا کردی. شاید به خاطر همین حس درونیه که به خوبی گرایش داریم. به دنبال ابدی شدن اون چیزی که از درون ما میجوشه و میل به بودن داره.

هفته ای که گذشت یکی از عزیزانم رو از دست دادم(خاله م) و دیدن اون صحنه ها و قبرهای سینه شکافته ای که با دهان باز منتظر بلعیدن انسانهایی بودن که اون لحظه مطمئنا همه شون زنده بودن و از فرداشون بی خبر. به هرحال به نظرم مرگ هرچی هست(حالا یا پایان هست یا نیست!) از خواب شیرین تر و آرامش بخش تر هست.

بیان دیدگاه