نامه ای به دخترم

دخترم، یادت باشه تو دنیا فقط برای دل خودت زنده باش و زندگی کن. هرچی بشه آخرش خودتی و خودت، هیشکی هم به چپش نیست که چی به سرت میاد(حتی من!)

عزیزم، همیشه جسارت داشته باش و در عمل خودتو ثابت کن، برو جلو و از هیچی نترس. ته تهش مرگه دیگه مامان جان! اسیر زندگیت نباش که خعلی نامرده!

دلبندم، در عاشقی بی پروا باش. اونی که دوسش داری رو با چنگ و دندون بچسب نذار بره، که اگه رفت دیگه رفته.. عمرا دیگه عاشق کسی بشی!

نازنینم، عشق مثل باتری این زندگیِ سگیه. عاشق باش تا ریپ نزنی و باتری خالی نکنی، چون اونوقته که از زمین و زمان برات مُدام میباره و اجازه نفس گرفتن بهت نمیده. فقط حواست باشه زیاده روی نکنی که ازون ورش بزنه بیرون سولفاته شه مادر!

یه روزی تو هم مثل من پیر میشی و حسرتشو میخوری…

قربانت/مادرت

عکس: آقای نامرئی (شایدم آفتاب پرست)

لیو بولین، هنرمند 37 ساله چینی که موفق به استتار خود با محیط شده است، اینکار بسیار سخته اما مهم این هست که امکان پذیر و شدنیه. لیو در مدت ده ساعت موفق به خلق چنین آثاری شده است به طوریکه بیشتر رهگذران تا زمانی که او حرکت نکند متوجه حضور وی نمیشوند.

باقی عکسها را در ادامه مشاهده نمایید…

به خواندن ادامه دهید

الماس کوه نور از کجا اومد و به کجا رفت؟

الماس کوه نور

بازم قهوه تلخ باعث شد چشمه بلاگ ما ی قُلی بزنه! 😀 سر این سریال پدرجان گفت که اینا دارن اشتباه میگن و الماس کوه نور الان انگلیسِ، ایران نیست! بعد که سرچ کردم دیدم بله! ایران نیست و فقط الماس دریای نور درحال حاضر اینجا تو ایرانه.

کوه نور زوج الماس معروف دریای نور است و هر دو از قدیمی‌ترین جواهرات شناخته شده در جهان هستند.این سنگ قیمتی از ناحیه قلعه باستانی گلکنده در نزدیکی حیدرآباد در ایالت آندرا پرادش در کشور هند در سال ۱۶۵۶ میلادی بدست آمد.

میگه: اون زمانها یه آقایی بوده به اسم ظهیرالدین محمد بابُر (۱۴۸۳ – ۱۵۳۰ میلادی) که موسس امپراتوری مغولی هند بود که آخرین امپراتوری از دوران طلایی اسلامی به‌شمار می‌آید+. اونطور که از دفترچه خاطرات ایشون(بابورنامه) به دست اومده، الماس کوه نور متعلق به راجای ناشناخته هندی(شاه Malwa) سال 1294 بوده؛ که ابتدا توسط سلطان مسلمان دهلی خریداری شده و در نهایت در سال 1526 که بابُر دهلی را تصرف کرد به وی رسید. بعد از بابُر پسرش همایون به سلطنت رسید. بعد از اینها امپراطوران مغولی دیگری به سلطنت رسیدن و در زمان اونها اتفاق خاصی نیوفتاد.(اما مثلا یکیشون بوده به اسم شهاب‌الدین محمد شاه جهان که این آقا بیشتر به خاطر ساختن آرامگاه نامی تاج محل «بنای مرمرین عشق»، که به یاد همسر ایرانی‌اش، ممتاز محل ساخته بود مشهور شده است. در دوره حکومت او همچنین تخت سلطنتی مشهور طاووس ساخته شد. یا مثلا اومده برا بابُرشاه بنای یادبود مجللی ساخته…)

آخرین امپراطور پسر هفده ساله ای بوده به نام محمدشاه، آخرین وارث کوهِ نور و دریای نور. در این حین هم امپراطوری ایران در حال گسترش بوده و سلسله ی افشاریه به سلطنت نادرشاه افشار در راس قدرت بوده و در جستجوی چندتا افسر ارشد افغان که به دهلی پناه برده بودن به محمدشاه هشدار میده که اینارو تحویل بده، اینم گوش نمیکنه و نادرشاه در سال 1739 حمله میکنه به دهلی و ایرانی ها پیروز میشن(بیش از سی هزار نفر کشته میده) و میرن سراغ غنایم و ظاهرا میدونستنم چه چیزایی داره دهلی؛ نوبت به جمع آوری غنایم که میرسه میبینن که دریای نور توی عمامه محمدشاه جاخوش کرده. نادرشاه هم زرنگی میکنه از سنت باستانی تبادل عمامه که اون دوران به نشانه دوستی و برادری بین پادشاهان انجام میگرفته استفاده میکنه و محمدشاه هم مجبور میشه عمامه ش رو دو دستی تقدیم نادرشاه کنه به اضافه الماس دریای نور که روش نصب شده! (البته اینکه این الماس دریای نور بوده یا کوه نور زیاد مطمئن نیستم، به هرحال جفتشو از محمدشاه گرفتن اوردن ایران)




نادرشاه افشار



نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و تاج پادشاهی هند را بر سر محمد شاه گذاشت. غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشترین درآمد سالانهٔ دوران صفویه برآورد شده‌است. در میان این غنائم جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس و کره جواهرنشان شهرت دارند. نادر شهریار توانای ایران به رغم کمی سپاهیانش در مقابل لشکریان فیل سوار هندی توانست با به کارگیری تاکتیک‌های نوین جنگی لشکر انبوه هندوستان را در هم بکوبد. نادر شاه بزرگ توانسته بود با آموزش‌های رزمی سنگین و کارآمد ارتش خود رابه یک جنگ افزار رعب آور برای دشمن تبدیل کند. با حمله نادر به هندوستان زمینه تضعیف و انقراض امپراتوری مغولی هند یا گورکانیان را فراهم کرد و پس از مدتی دولت انگلستان توسط کمپانی هند شرقی بر این کشور استیلا یافت.


 

 

ایران در زمان نادرشاه افشاری

 

بعد از مرگ نادرشاه، پسرش شجاع شاه به سلطنت میرسه که اونم بعد در جنگی از برادرش محمود شاه شکست میخوره و با الماس کوه نور پا به فرار میذاره و میره. در سال 1830 شجاع شاه به پایتخت تحت سلطه ی ماهاراجای(شاه) لاهور، رانجیت سینگ رفته و الماس رو دودستی تقدیم پادشاه لاهور میکنه! در سال 1849 هم ماهاراجه سینگ الماس کوه نور را در جنگ با انگلیس از دست میده و اینبار و برای همیشه الماس کوه نور به انگلیسی ها میرسه. سپس در سال 1851 در طی یک مراسم خصوصی در کاخ باکینگهام الماس کوه نور به ملکه ویکتوریا تقدیم میشه. در سال 1936 هم در مجموعه ی Maltese Cross بر روی تاج ملکه الیزابت نصب میشه.

ملکه ویکتوریا – الماس کوه نور – ماهاراجا رانیجیت سینگ

ملکه الیزابت


بعد از این اتفاقات و رسیدن گوشت به زیر دندونای گربه؛ در سال 1976، ذوالفغار علی بوتو از همتای بریتانیایی خود، جیم کالاهان درخواست بازگشت الماس کوه نور رو میکنه که…خوب کالاهان هم میگه اون ممه رو لولو بُرد و لطفا آبو بریز اونجات که داره میسوزه….! کشورهای دیگه هم مثل افغانستان و هندوستان و ایران خواستار بازپس گیری این الماس بودن که با حواله های اینچنینی مواجه شدن(لابُد!) 😕

در کل الماس کوه نور به ترتیب اشخاص ذیل دست به دست گشته:

محمد بابُر(هند) >>> همایون(پسر بابُر، بازم در هند)… >>> محمدشاه(شاه هفده ساله، آخرین امپراطور مغولی در هند) >>> نادرشاه افشار(ایران) >>> شجاع شاه(ایران) فراری… >>> رانجیت سینگ (لاهور) >>> انگلیس و ملکه هاش!

به هرحال، داستان تلخی بود. اصلا نگاه به گذشته برای من یکی که شیرین نیست و نخواهد بود 😦

—————————————-

منابع:

nosco

Wikipedia

پدرِ پدَسوخته!

چندوقتیه یکی از آشنایان دورمون برای من کاری پیدا کرده و شماره واسطه ای داده تا من باهاش در تماس باشم و ایشون بفرمایند که من کی برم شرکت و کی چیکار کنم و… خلاصه بعد از چندروز تلفن بازی بالاخره گفتن که بیا واسه مصاحبه و فرم…. اینم بگم که من لیسانس زیست شناسی دارم و از اونجایی که آزمایشگاههای ژنتیک خیلی کم آدم از غیر خودشون استخدام بکنن اونم باید سابقه کار و ماهر باشه که خوب منم به همون اندازه چند واحد آزمایشگاهی دانشگاه کار بلدم، اونم تئوری! به همین خاطر بدون معرف اصولا ول معطلیم! (از من میشنوین دور و بر رشته تجربی رو برای غیر از پزشکیش خیط بکشین)

قبل از رفتن به این شرکته هم با پدرجان تماس گرفتم محض راهنمایی و گوشزدهای آخریه . ایشون فرمودند که اگه ازت پرسیدن حسابداری بلدی بگو بله(دروغ) و اگه گفتن رشته تحصیلیت فلانه(رشته ای که نیاز دارن) بازم بگو بله(دروغ!) ؛ ساده ی لوح باز نری مثل این ….. راستشو بگیا

یعنی خدا ترتیبی اتخاذ میفرمودند در این مواقع دوربین پرتابلی، جبرئیلی، چیزی نازل میشد بنده فقط زُل میزدم توش!

 

 

در ادامه پدرجان میگه: تو اداره ما مدیر عامل داشتیم که حتی دیپلم هم نداشت بعد میگفت من مهندسی(نمیدونم فلان!) دارم  و وقتی میگفتن مدرک بیار میگفت حالا بعدا.. یا مثلا دختره پارتیش رئیس فلان قسمت بوده با مدرک خیاطی اومده نشسته پشت میز کارم بلد نبود الان یاد گرفته و…!

منم میگم: خوب من حالا بگم حسابداری بلدم، نمیاد بگه خانوم بیا بشین این پشت(رایانه) بیلان و میلان و.. از این جور شِرا بده! اصن نمیدونم چی به چیه بعد برم بگم سابقه هم دارم!

میگه: میخوای 2سال سابقه برات از فلان جا بگیرم؟! (زُل زدن بنده در دوربین خیالی! خدایی بابای هفت خطی داشتیم خودمون بی خبر بودم!)

میگم: مگه میشه؟ 😐 در جواب فرمودن بلی!

خلاصه به کُلی ساده بودن وهنوز ندیدی تو این ادارات چه خبره و چجوری استخدام میشن و.. کلی از این معارف متهم شدیم.

البته بابای منم حالا اینارو میگه ولی الان سی چهل سال سابقه کار داره و خودش میگه خیلیارو تو اداره شون دیده که از کجا به کجاهااااااا رسیدن، ولی من مثل اونا نبودم و پولمون از راه درست درومده. حالا این نصیحتارم میکنه که من گُرگ بشم تو این جامعه و هردو به اتفاق به این نتیجه رسیدیم که:  پس همینه که ر…ـــده شده تو این ممــلکت! 

 

بنده نیز به دوربین فرضی نیشخند میزنم :] ….. و تمام!

 

 

 

پ.نi : اینارو گفتم ولی..، بازم مرحله آخر وجدانه راه نمیده لامصب!

پ.نii : اسمایلی زیاد گذاشتم 4نفر رد میشن رغبت کنن بخونن، والا قلم آنچنانی که نداریم :/ شد مهدکودک(شرمنده)

پ.نiii : اگه بخوایم اوضاعمون بهتر بشه هرکسی باید از خودش شروع کنه، بیایم قاضی وجدان خودمون باشیم، به عبارتی  رسانه شمایید 🙂

پ.نiiii : و من همچنان سردرگمم و گیج…

پ.نiiiii : یعنی بابام راست میگه؟

:/

 

 

پایان خوش دوران دانشجویی

پاتوق همیشگی بعد از پیچش همیشگی. دانشگاه یعنی این!

با همه خاطرات تلخ و شیرینش چهارسال شیرین عمرمون رفت.

امروز بعد از یک سال بالاخره رفتم سراغ کارای فارغ التحصیلی، البته هفته پیش اقدام کرده بودم که سر گُم شدن پروندم تو بایگانی کارم به تعویق افتاد و بعد چند روز امروز رفتم که دیگه این خان آخرو شاخشو بشکونم و به زورم که شده مدرکه رو بگیرم. ینی کلا دانشگاه رفتن یه مصیبته فارغ شدنم ازش یه مکافات دیگه ایه! از همه بدتر پولی که اون اوایل بهمون تخفیف دادن و ازمون پس گرفتن! ما که جوونی نکردیم، دانشجوی واقعی هم که نبودیم(بیشتر حکم قُلکی رو داشتیم که با پاس کاری به هربخشی رقمی رسوند،خدا بده برکت) حالا از اینجا به بعدشم مسلما آدم درست حسابی از آب درنمیایم و مفید واقع نمیشیم(دروغ چرا!؟)

میخوام با خودم روراست باشم، غرورو بذارم کنار. واقعیتش اتفاقایی که این یکی دوساله اخیر افتاد زندگی من رو به کل عوض کرد، نگاهم رو به زندگی و جامعه صد و هشتاد درجه تغییر داد. امیدوارم نه مثل سابق که بهتر از اون بتونم اینبار راه درست رو از نادرست تشخیص بدم و اونی بشم که به ایده آلم حداقل کمی نزدیکتر باشه. 🙂

منو حالا نوازش کن..

منو حالا نوازش کن

که این فرصت نره از دست

شاید این آخرین باره

که این احساس زیبا هست…

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دمِ رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی

که از این زندگی خستم

کنارت، اونقدر آرومم،که از مرگ هم نمیترسم…

تنم سرده ولی انگار ،تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو میبندی

و این قصه تموم میشه

هنوزم میشه عاشق موند

تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش

اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دمِ رفتن تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم میدونم قسمتم اینه…

دانلود نوازش – ابی

پیشنهاد میکنم این آهنگ زیبارو از دست ندید و دانلودش کنید.

 

 

قهوه ملس

کاریزمای مهران مدیری، با کمی درایت و دقت نظرش در بهره گیری از فرصت های درست و برآورد نتیجه ای که از اون حاصل میشه در جایگاه خودش نشون از رهبری درست ی مجموعه حرفه ایه که موفقیت حاصله اثبات این مهم هست! به قول پدرم بعضی افراد ذاتا مدیر و رهبر به دنیا می آن؛ توی همون بازیهای دوران کودکی، همیشه یکی از بچه ها به بقیه دستور میده و رئیس بازی درمیاره(شاید کودکی مدیری)*. که اگه به این بچه ها میدون بدن و اجازه بدن جرات و جسارت به خرج بدن مطمئنا آدمای موفقی خواهند شد.

تو این یکسالی که هربار وعده پخش این سریال رو از تی وی میدادن و بعد موکول میکردن به ماه بعد، حدسهایی زدیم به شرح ذیل!:

1. باتوجه به اتفاقات و حوادث اخیر، مطمون سریال دارای مشکلاتی بوده و مسئولین سعی در بازبینی و رفع این مسائل بودن. +

2. از نظر مالی با تلویزیون به توافق نرسید و چندماهی مشغول چونه زنی بودن(در صورت رد احتمال بالایی)

3. تهیه کنندگان پشتیبانی مالی درست حسابی نکردن. +

4. …

از نظر منِ از همه جا بیخبر(مخصوصا از پشت صحنه و عواملش) اینا اتفاقاتیه که ممکنه پشت پرده افتاده باشه؛ حالا به هرحال..

بعد از پخش سریال به شکل سی دی و دی وی دی و فروشش به مردم هم باز یه حدسهایی زده شد و وقایع رخداده اخیر به فروش این محصول و رعایت کپی رایتش بین ملت کمک کرد. خوب بعضیا که ما باشیم به نوعی با خرید سی دی اصل عزم کردیم از هنر و مسایل دیگه.. این گروه پشتیبانی کنیم و.. به هرحال شادمون میکنن، نوش جونشون!

حالا هر اتفاقی افتاده، افتاده! ما که داریم پول آب و برق و همراه اول رو …میدیم؛ اینم روش! باز لااقل این یکی مرهم دردامون میشه، به جای دو دوتا چارتا میشینیم یه ذره باهاش نفس میکشیم و زوری هم شده(به خاطر پولی که دادیم) میخندیم! الان کلاس یوگا میذارن واسه خنده درمانی، بشین به جاش قهوه تلخ ببین عین همونه. از تلخیش بخند تا حال بیای؛ جواب میده جان شما!

به خواندن ادامه دهید

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

امروز ی سرچی زدم رسیدم به این صفحه ویکی پدیا+ به نظرم شاهکاره، با اینکه قدیمیه ولی هنوزم تازه و نو هست.  اینجاست که باید گفت «ما برای آنكه ایران، گوهری تابان شود، خون دلها خورده ایم؛ ما برای آنكه ایران، خانه خوبان شود، رنج دوران برده ایم» +

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بگذرد……………هم رونق زمانِ شما نیز بگذرد

وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب……………بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان، نکبت ایام ناگهان……………بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام……………بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز……………این تیزیِ سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در، بقا نکرد……………بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت……………این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست……………گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت……………هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت……………ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن……………تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید……………نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آنِ دگر کسان……………بعد از دو روز، از آنِ شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم……………تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولتِ دگران بود مدتی……………این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه، مال و جاه……………این آبِ ناروانِ شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپانِ گرگِ طبع……………این گرگیِ شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا، که شاهِ بقا مات حکم اوست……………هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف……………یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

(گزیده ی اشعار سیف فرغانی)